♥♡❤ღعشق اولღ❤♡♥
سلام دوستان گلم ممنونم که به وبلاگم سر زدید امیدوارم بهتون خوش بگذره خب من خودم یه عاشقم این وبلاگم برا عاشق ها درست کردم امیدوارم تونسته باشم نظرتون رو جلب کن
 
 

از یک عاشقِ شکست خورده پرسیدم:                               

بزرگ ترین اشتباه؟                                          

گفت: عاشق شدن...                                            

گفتم: بزرگ ترین شکست؟                                           

گفت: شکستِ عشق...

گفتم: بزرگ ترین درد؟

گفت: از چشمِ معشوق افتادن...

گفتم: بزرگ ترین غصه؟

گفت: یک روز چشم های معشوق رو ندیدن...

گفتم: بزرگ ترین ماتم؟

گفت: در عزای معشوق نشستن...

گفتم: قشنگ ترین عشق؟

گفت: شیرین و فرهاد...

گفتم: زیباترین لحظه؟

گفت: در کنارِ معشوق بودن...

گفتم: بزرگ ترین رویا؟

گفت: به معشوق رسیدن...

پرسیدم: بزرگ ترین آرزوت؟

اشک توی چشماش حلقه زد و با نگاهی سرد گفت:

مرگ....

****************

 

چندروزی بود ... و حالا چند سالی شده ...



چقدر بد است ... بتونی بنویسی ...بتونی بخونی ... اما نتونی چیزی بگی

دیگه من باورم نمیشه این من هستم ... دیگه دلم نمی خواهد کسی من را باورم کند...

دیگه ارزش کلمات من مفت شدن ...

لعنت به من به این احساسات به این روزها به خودم به زندگیم به ... لعنت به این اشک


همه میگن مرگ حق است ... نمی دانم این روزها خیلی دوست دارم به حقم برسم


سیگار دوباره داره میشه تنها کسم ... خدا هنوز کنارم هست

اما برام بخوان امشب یه لالای شاید فردا  دیگه نباشم تو این زندگی

******************************

 


آدما از آدما زود سیر میشن
آدما از عشق هم دلگیر میشن

آدما رو عشقشون پا میزارن
آدما آدمو تنها میزارن
منو دیگه نمی خوای خوب میدونم
تو کتاب دلت اینو میخونم
یادته اون عشق رسوا یادته
تو میگفتی که گناه مقدس
اول و آخر هر عشق ....

++++++++++++++

 

گفت :

قول بـــده ...

گفتم چه قـــولی؟

گفت :

که هر وقت یاد من افتادی بخــــندی ...

رفــــت ...

همه فکر کردن اونقدرا هم دوســش نداشتم

که فقط خندیــــدم...

که همــــش خندیدم...

 

خنده

&&&&&&&&&&&&&&&&

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 7 تير 1392برچسب:, :: 12:20 :: توسط : حمید ایرانی

 

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم، سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می کردیم…
می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه
زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…
هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…
تا اینکه یه روز علی نشست رو به رومو  گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…
گفتم:تو چی؟گفت:من؟

 

گفتم:آره…اگه مشکل از من باشه…تو چی کار می کنی؟
برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شک داری؟…فرصت جواب ندادو
گفت:من وجود تو رو با هیچی عوض نمی کنم…
با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون
هنوزم منو دوس داره…
گفتم:پس فردا می ریم آزمایشگاه…
گفت:موافقم…فردا می ریم…
و رفتیم…نمی دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می جوشید…اگه واقعا عیب از من
بود چی؟…سر
خودمو با کار گرم کردم تا دیگه فرصت
فکر کردن به این حرفارو به خودم ندم…
طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه…هم من هم اون…هر دو آزمایش دادیم…بهمون
گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره…
یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید…اضطرابو می شد خیلی اسون تو چهره
هردومون دید…با
این حال به همدیگه اطمینان می دادیم
که جواب ازمایش واسه هیچ کدوممون مهم نیس…
بالاخره اون روز رسید…علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب ازمایشو
می گرفتم…دستام مث بید می لرزید…داخل ازمایشگاه شدم…
علی که اومد خسته بود…اما کنجکاو…ازم پرسید جوابو گرفتی؟
که منم زدم زیر گریه…فهمید که مشکل از منه…اما نمی دونم که تغییر چهره اش از
ناراحتی بود…یا از
خوشحالی…روزا می گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می
شد…تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود…بهش
گفتم:علی…تو
چته؟چرا این جوری می کنی…؟
اونم عقده شو خالی کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چیه؟…من
نمی تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم…
دهنم خشک شده بود…چشام پراشک…گفتم اما تو خودت گفتی همه جوره منو
دوس داری…گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی…پس چی شد؟
گفت:آره گفتم…اما اشتباه کردم…الان می بینم نمی تونم…نمی کشم…
نخواستم بحثو ادامه بدم…پی یه جای خلوت می گشتم تا یه دل سیر گریه کنم…و
اتاقو انتخاب کردم…
من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم…تا اینکه علی احضاریه اورد برام و گفت می خوام
طلاقت بدم…یا زن بگیرم…نمی تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراین از فردا تو واسه
خودت…منم واسه خودم…
دلم شکست…نمی تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش
کرده بودم…حالا به همه چی پا زده…
دیگه طاقت نیاوردم لباسامو پوشیدمو ساکمم بستم…برگه جواب ازمایش هنوز توی
جیب مانتوام بود…
درش اوردم یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…احضاریه
رو برداشتم و از خونه زدم بیرون…
توی نامه نوشت بودم:
علی جان…سلام…
امیدوارم پای حرفت واساده باشی و منو طلاق بدی…چون اگه این کارو نکنی خودم
ازت جدا می شم…
می دونی که می تونم…دادگاه این حقو به من می ده که از مردی که بچه دار نمی
شه جدا شم…وقتی جواب ازمایشارو گرفتم و دیدم که عیب از توئه…باور کن اون قدر
برام بی اهمیت بود که حاضر
بودم برگه رو همون جاپاره کنم…
اما نمی دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه…
توی دادگاه منتظرتم

 

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 7 تير 1392برچسب:, :: 12:12 :: توسط : حمید ایرانی


یـــکی از همیـــــــن روزهــــــــــا
 
 
بایـــد خدا را صدا بــــــــــزنم
 
 
یک میــــــــز دو نفــــــــره
 
 
دو صنـــــــــدلــی
 
 
یــــــــکی مـــــــن
 
 
یـــــــــکی خــــــدا
 
 
حــــــرف نمـــــــیزنم
 
 
نـــــــگاهم کافیــــــست
 
 
میـــــــــدانم
برایـــــــــم اشــــــــک می ریــــــــزد!!

 

 

 

====================

 

 

دوست دارم دستم را بگیری و زیرگوشم زمزمه کنی


که پشت خوابهای نا آرام تو...


چیزی بیش از نگرانی های زنانه نیست...


دستت را بگیرم و زیرگوشت زمزمه کنم


که پشت نگرانی های زنانه ی من...


مردی ایستاده که دیوانه وار دوستش دارم!
==================
از حـال ِ مَن ميپُرسي ؟
نَفـس ميکِشَم تا به جـاي مُرده ها

خاکـَم نکُننـد !

اينگونه است حال ِ مَن

هيچ نپـُرس

===============

 
   

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 7 تير 1392برچسب:, :: 11:59 :: توسط : حمید ایرانی

اگر دلت گرفت

سکوت کن.

این روزها هیچکس معنی دلتنگی را نمیفهمد


ارسال شده در تاریخ : جمعه 7 تير 1392برچسب:, :: 11:54 :: توسط : حمید ایرانی

ﮔﺎﻫـﮯﺣﺘـﮯ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﺭﺍﻧـﮕﺎﻩ ﮐـﻨـــﻢ ،ﮐﻪ ﺑـﺒـﯿـﻨـﻢﺟـﺎﻡ

ﺧﺎﻟﯿـﻪ ، ﯾﺎ ﻧـﻪ !؟...


 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 7 تير 1392برچسب:, :: 10:44 :: توسط : حمید ایرانی

عکس های عاشقانه

من اگر اشک به دادم نرسد مي شکنم اگر از ياد تو يادي نکنم مي شکنم بر لب کلبه ي محصور وجود، من در اين خلوت خاموش سکوت، اگر از ياد تو يادي نکنم، مي شکنم اگر از هجر تو آهي نکشم، تک و تنها، مي شکنم به خدا مي شکنم

 

     

 

به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است 

 

♥ بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید♥

 

 

 ♥یک همیشه یک است . شاید در تمام عمرش نتواند بیشتر از یک عدد باشد اما بعضی اوقات می تواند خیلی باشد . یک نگاه . یک سرنوشت . یک خاطره . یک دوست

 

 

 ♥-عاشق واقعی وقتی دلش میگیرد بهترین چیز که میتواند آرامش کند نوشتن است شاید راههای دیگری برای خالی کردن عقده دل باشد ولی برای من نوشتن در حکم تسکینی است که آرامش را به دلم باز میگرداند...♥

 

 بدترین درد این نیست که عشقت بمیره بدترین درد این نیست که به اونی که دوستش داری نرسی بدترین درد این نیست که عشقت بهت نارو بزنه بدترین درد اینم نیست که عاشق یکی باشی و اون ندونه

بدترین درد اینه یکی بمیره بعد از مرگش بفهمی که دوستت داشته

 

 

تک وتنها توی این کوچه خلوت

توی این ساعت شب زیر بارون

من میگم دوست دارم توی این دنیای وحشی

توی این زندگی پوچ توی این آشفته بازار

من بازم میگم دوست دارم

 

 

عشق یعنی چون محمد پا به راه

عشق یعنی همچویوسف قعر چاه

عشق یعنی بیستون کندن به دست

عشق یعنی زاهد اما بت پرست

عشق یعنی همچو من دریا شدن

عشق یعنی قطره و دریا شدن

عشق یعنی یک شقایق غرق خون

عشق یعنی درد و محنت در درون

عشق یعنی یک تبلور یک سرود

عشق یعنی یک سلام و یک درود

 

 ی نگاه مهر تو آینهء فردای من 

 رنگ چشمانت عسل ریز است ای دریای من

مثل گلهای سحر مثل کبوترهای عشق 

 غرق شادی می شود با یاد تو رویای من

نو بهار زندگی یک فصل از غمهای توست

من غمت را دوست دارم ای گل زیبای من

کاش می شد زندگی را عشق را مهربانی را 

 هدیه میدادم به تو ای عشق بی همتای من

 

 

هميشه ته دلت مطمئن باشي توي سينه كسي كه دوستش داري يك خونه ي گرم داري

 

 

 

♥سعي کن مثل خورشيد زياد نور ندي چون همه از نورت استفاده مي کنن ولي اصلا نگات نمي کنن؛ سعي کن مثل ستاره کم نور بدي تا همه تو خلوت شباشون دنبالت بگردن♥

 

 

 

عشق چیست :. به كوه گفتم عشق چيست؟! لرزيد به ابر گفتم عشق چيست؟! باريد به باد گفتم عشق چيست؟! وزيد به پروانه گفتم عشق چيست؟! ناليد به گل گفتم عشق چيست؟! پرپر شد به انسان گفتم عشق چيست؟! اشك از ديدگانش جاري شد و گفت: ديوانگيست                


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, :: 14:36 :: توسط : حمید ایرانی


 

 

اگه تو مال من بودی ماه از چشات طلوع میکرد

پرستو از رو دست تو نغمه هاشو شروع میکرد 

 

اگه تو مال من بودی کلاغ به خونش می رسید

 

 

 

مجنون به داد اون دل زرد و دیوونش می رسید

 

 

 

اگه تو مال من بودی همه خبر دار می شدن

 

 

 

ترانه های عاشقی رو سرم آوار می شدن

 

 

 

اگه تو مال من بودی قدم رو پاییز میزدیم

 

 

 

پاییز میفهمید که ماها زبونشو خوب بلدیم

 

 

 

اگه تو مال من بودی انقدر غریب نمیشدم

 

 

 

من چی میخواستم از خدا دیگه اگه پیشت بودم

 

 

 

اگه تو مال من بودی دور خوشی نرده نبود

 

 

 

دل من اون آواره ای که شبا می گرده نبود

 

 

 

اگه تو مال من بودی چشام به چشمات شک نداشت

 

 

 

تنگ بلور آرزوم مثل حالا ترک نداشت

 

 

 

اگه تو مال من بودی جهنمم بهشت می شد

 

 

 

قصه ی عشق ما دوتا عبرت سرنوشت میشد

 

 

 

اگه تو مال من بودی میبردمت یه جای دور

 

 

 

یه جا که تو دیده نشی نباشه حتی کمی نور

 

 

 

اگه تو مال من بودی میذاشتمت روی چشام

 

 

 

بارون میخواستی میبارید ابر سفید گریه هام

 

 

 

اگه تو مال من بودی برگا تو پاییز نمیریخت

 

 

 

شمعی که پروانه داره اشک غم انگیز نمیریخت

 

 

 

اگه تو مال من بودی قفس دیگه اسیر نداشت

 

 

 

آدما دارا میشدن دنیا دیگه فقیر نداشت  

 

 

 

 

 

اگه تو مال من بودی ٬ خیال نمیکنم باشی


پس میرم و میکشمت پیش خودم تو نقاشی    


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, :: 14:27 :: توسط : حمید ایرانی

خوب ميدانم كه يك روز.....


يكي از همان روزهايي كه خيلي هم دور است..!.


مجبورم ببوسم و بگذارم كنار......

تمام چيزهايي را كه نداشتيم


دستهايت را،


عاشقي ات را....


همه را!.....

 

زندگي به من آموخت عادت احمقانه ايست..


چسبيدن به چ

يزهايي كه مال تو نيستند...


امروز همون ر

وز بود که مجبور شدم بذارمت کنار


ودوباره من تنها شدم تنهای تنها.....اونروز خیلی نزدیک بود


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, :: 14:25 :: توسط : حمید ایرانی


اونی که گفتم نرو گفت نمی شه

دیروز دیگه رفت واسه ی همیشه

وقتی میخواست بره من رو صدا کرد

وایساد و تو چشمای من نگاه کرد

گفت می دونی خودت واسم عزیزی

این اشکارم بهتره که نریزی

                                                             هیچ چشمی منتظر به در نباشه

                                                                 هرجا برم همیشه ایرونی ام

                                                          غرق یه جور حس پریشونی ام

                                                      خدا نخواست همیشه پیشم باشی

                                                     ولی مهم اینه که مریم باشی



                                                                 لازم می شه گریه برای دیدار

                                                                          نذار پر گریه بشه خاطره

                                                                هرکی اشک نریزه عاشقتره

                                                        اون کسی که می خواد بشه ستاره

 

                                                                هیچ چاره ای به جز سفر نداره


دعا نکن اونجا بهم نسازه

آدم که حرفش دوتا شد می بازه

                                                                            رفتن من شاید یه امتحانه

                                                                            واسه شناسایی این زمانه

                                                                    خودم میرم عکسام ولی تو قابه

                                                                 می شنوه حرف رو ولی بی جوابه

                                                                     بارون که بارید برو زیر بارون

 

                                                                         به یاد دیدارای اون روزامون


                                                                     نذار که نقطه ضعفت رو بدونن

                                                                              پشت سر من و تو چیز بخونن

                                                                               منتظر شعرا و نامه هاتم

                                                                      هرجا میری بدون منم باهاتم

                                                                           غصه نخور زندگی رنگارنگه

                                                                            یه وقتایی دور شدنم قشنگه

دیگه سفارش نکنم عزیزم

نذار منم اینجوری اشک بریزم

شاید یه روز به همدیگه رسیدیم

همدیگه رو شاید یه جایی دیدیم

شاید یه روز دیدی که توی جاده

یه آشنا منتظرت وایساده

شایدم این دیدار آخرینه

اگر که باشی زندگی همینه

                                                                           مراقب گلدون اطلسی باش

                                                                          یه وقتایی منتظر کسی باش

                                                                       کسی که چشماش یه کمی روشنه

                                                                             شاید یه قدری ام شبیه منه

                                                                   کسی که چون می خواد بشه ستاره

                                                                       هیچ چاره ای به جز سفر نداره

                                                                        داغ دلت هروقت که میشه تازه

 

                                                                                   از وقتی رفت دسام به آسمونه

                                                                                  شاید پشیمون بشه و نمونه

                                                                                       خودش می گفت چون که بشه ستاره

                                                                                  هیچ چاره ای به جز سفر نداره

 


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, :: 14:21 :: توسط : حمید ایرانی

دستشو گرفتم و آوردم پیش خدا گفتم  من همینو میخوام...گفت بهتراز اینو

واست کنار گذاشتم پامو کوبیدم زمین

گفتم من فقط و فقط همینو میخوام آروم زیر لب گفت آخه قولشو به یکی

دیگه دادم!...


یه وقتایی هست که باید لم بدی یه گوشه و جریان زندگیت رو فقط مرور

کنی و بعدش بگی...به سلامتی خودم که اینقدر تحمل

داشتم..!


مادر مرا ببخش!درد بدنم بهانه بود کسی رهایم کرده که صدای بلند گریه ام

اشکهایت را در آورد باز ببخش!


نه اینکه زانو زده باشم ..نه فقط دلتنگی سنگین است!همین!


دمش گرم .....باران را میگویم به شانه ام زد و گفت خسته شدی؟ امروز

من به جات میبارم


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:, :: 14:13 :: توسط : حمید ایرانی
درباره وبلاگ
به وبلاگ همون عاشق نیمه راه خوش اومدید همونی که تنهام گذاشت
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عشق اول و آدرس hamid.almani.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 79
بازدید دیروز : 87
بازدید هفته : 171
بازدید ماه : 166
بازدید کل : 259120
تعداد مطالب : 283
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->




kaj tasavir کد کج شدن عکسها در وبلاگ