به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید.
به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید.
به باد گفتم عشق چیست؟ وزید.
به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید.
به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد.
و به انسان گفتم عشق چیست؟
اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!!
از خودم دور میشوم
تا به تو نزدیکتر باشم
این روزها . . .
" خیال "
تنها راه با تو بودن است !
نفس نمی کشــــــــد هــــــــوا
قـــــــــدم نمی زند زمیـــــــن
سکـــــــــوت میکنـــــد غزل
بــــــــدون تـــــو یعنی همین ...
همه ی غروب ها جمعه است همه ی روزها سرد هیچ فنجان چای گرمم نمی کند ها...ها..ها... و باز سر انگشتان کرخت!! چه قدر این خاطرات کهنه چرکند! چه قدر شستن این دل سخت است! فاصله عمیق کهنگی و بهار...
ڪـا ش میشـد
خودمو یـﮧ جایی جا بذارم
و
برگـردم ببینم…
دیگه نیستم....
مگر خودت نگفتی خداحافظ؟
پس چرا وقتی گفتم"به سلامت" نگاهت تلخ شد؟
برو به سلامت
دیگر هم سراغم را نگیر!
خسته تر از آنم که بر سر راهت بنشینم
و دلیل رفتنت را جویاشوم...
تمام شعرهایم بوی تو را میدهند
می گویند فراموشش کن
اما نمیدانند
تو در جانم ریشه کرده ای
انگار باید جان دهم
------------------------------------
خیلــــی وقــــتا بهــم میگن :چرا میخنــــدی بگو ما هــــم بخنـــدیم…
اما هرگــــز نگفتــن:چرا غصــــه میخوری بگـــو ماهــم بخــوریم…
بســـ کنــــ سآعتــــ…..
دیگــــــر خستـهـ شده امـــ….
آرهـ مَنـ کم آورده امــ….
خودمــ میدآنمــ کهـ نیستـــ…
اینقدر بآ بودنتـــ نبودنشــ رآ به رُخـــَم نکشـــ!